سلام
نيمه شب در حادثه ي غرق شدن كشتي اي در درياي طوفاني- همه در وحشت مرگ - هراسان در حركت و فرياد زدن بودند.كودكي از خواب بيدار شد!كودك گفت:چه شده است؟مادر گفت: كشتي در حال غرق شدن است.
كودك در حاليكه سرش را به بالش مي سپرد - چشمانش را بست و بآرامي چنين گفت: هيچ اتفاقي نمي افتد - پدر من ناخداي كشتي ست و سكان در دست اوست.كودك نا خدا چنين ايماني داشت.
منه با خدا چنين ايماني دارم،چو كودكِ ناخدا ؟