در سايت يكي از دوستان مطلبي با موضوع مشابه خوانده بودم جالب بود نصفش را برايتان گذاشتم
داستان اينطور است که پيرمردي کنار نوه هايش نشسته بود و به آنها مي گفت که در همه زندگي ها يک جنگ خيلي وحشتناک هست، جنگ بين دو گرگ.
يکي از آنها شر است : يعني ترس، عصبانيت، دشمني، طمع، خودبيني و تکبر، ترحم به خود، دشمني و خصومت، و فريب.
آن ديگري خير است: يعني لذت، آرامش، فروتني، اطمينان، بخشندگي و سخاوت، حقيقت، نجابت و ملايمت، و مهر و محبت.
يکي از نوه هايش پرسيد، پدربزرگ، کداميک از اين گرگ ها در جنگ برنده مي شوند؟ پدربزرگ به چشمان او خيره شد و جواب داد، آني که بهش غذا بدهيد.
اين داستان کوتاه حقيقتي بسيار گسترده و ژرف در خود دارد. اين شما هستيد که انتخاب مي کنيد که به کدام ويژگي ها، اعتقادات و ارزش ها توجه کنيد. و آن خصوصياتي که روي آنها تمرکز کنيد، زندگي شما را از آن خود مي کنند.
اگر بخواهيد بطور مداوم روي مشکلات زندگي زناشويي تان متمرکز شويد، باعث ميشود رابطه تان حتي بدتر از آنچه که واقعاً هست به نظر برسد.
اگر هميشه به اشتباهاتي که مرتکب شده ايد و اينکه چقدر از همسرتان عصباني و ناراحت هستيد فکر کنيد، عصبانيتتان بيشتر و بيشتر خواهد شد و خاطره هاي خوشي که با هم داشته ايد را هم خراب مي کند. وقتي اين اتفاق مي افتد، ديگر نمي توانيد يک تصوير متعادل از زندگيتان ببينيد.
هرچه انرژي بيشتري را صرف پرداختن به مسائل منفي زندگيتان صرف کنيد، همه چيز بدتر و نااميدانه تر به نظر خواهد رسيد.