پيامهاي ارسالي
+
يک روز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: «ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىنمايم.».
+
يک روز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: «ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىنمايم.».
+
مرد هر روز دير سر کار حاضر مي شد، وقتي مي گفتند: چرا دير مي آيي؟....جواب مي داد: يک ساعت بيشتر مي خوابم تا انرژي زيادتري براي کار کردن داشته باشم، براي آن يک ساعت هم که پول نمي گيرم!
يک روز رئيس او را خواست و براي آخرين بار اخطار کرد که ديگر دير سر کار نيايد. مرد هر وقت ...........
+
مرد هر روز دير سر کار حاضر مي شد، وقتي مي گفتند: چرا دير مي آيي؟....جواب مي داد: يک ساعت بيشتر مي خوابم تا انرژي زيادتري براي کار کردن داشته باشم، براي آن يک ساعت هم که پول نمي گيرم!
يک روز رئيس او را خواست و براي آخرين بار اخطار کرد که ديگر دير سر کار نيايد. مرد هر وقت
+
در يک گردهمايي فردي از گرفتن پيغام از طرف خدا و اطاعت کردن از فرمان خدا صحبت ميکرد. مرد جواني متعجب از خودش پرسيد: "مگر هنوز خدا با مردم حرف ميزند؟". بعد از جلسه، مرد جوان با يکسري از دوستانش براي خوردن قهوه و کيک بيرون رفتند. در آنجا با هم در مورد اين پيغام گفتگو کردند. خيليها مي گفتند که چگونه خدا آنها را در زندگيشان هدايت کرده است.
+
پادشاهي حکيم شهرش را فرا خواند و از او خواست که جمله اي براي او بنويسد که در همه لحظات آرامش بخش و تسلاي روحش باشد.
حکيم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته اي را درون انگشتر پادشاه قرار داد و با او شرط کرد فقط زماني آن را باز کند که احساس کرد به ان نيازمند است.
+
بيايد با به اشترك گذاشتن اين پست در وبلاگهامون با مردم مظلوم غزه هم دردي كنيم.... بياييد سراسر اينترنت را با نامه غزه منفجر كنيم... بياييد در برابر سكوت خبرگزاريهاي دنيا نشان دهيم ما فعال ترين خبر گذاري را داريم... حداقل در بين ايرانيان وحدت ايجاد كنيم......
www.tahoora.parsiblog.com
آپلود تصاوير اين پست
http://upload.iranblog.com/1/1230599075.jpg
http://upload.iranblog.com/1/1230621582.jpg
http://upload.iranblog.com/1/1230609285.jpg
+
زير نويس شبکه 2 اينجوري گذشت، از عيد قربان تا عيد غدير،7 روز، هفت شهر عشق، از آزادي به آزادگي.... نميدونم شايد همين يا شايد يه چيزي شبيه اين... مهم اين بود حرفي که چندين روزه تو سرم ميچرخه و به زبونم نمي اومد، رو زد..... www.tahoora.parsiblog.com
+
زير نويس شبکه 2 اينجوري گذشت، از عيد قربان تا عيد غدير،7 روز، هفت شهر عشق، از آزادي به آزادگي.... نميدونم شايد همين يا شايد يه چيزي شبيه اين... مهم اين بود حرفي که چندين روزه تو سرم ميچرخه و به زبونم نمي اومد، رو زد.....
+
تا حالا چيزي در مورد بوي بد سيب زميني به مشامتون خورده؟..... يه سر بزنيد.... وب رو متبرك كنيد به قدومتون.