یه شب مردی خواب میبینه که مرده و بعد از گذشتن از یه پل به دروازه بهشت میرسه. دربون بهشت به مرد میگه: واسه رفتن به بهشت باید صد امتیاز داشته باشی، کارای خوبی رو که تو دنیا انجام دادی، بگو تا من بهت امتیاز بدم. مرد میگه: من از وقتی با زنم ازدواج کردم، 50 سال میگذره و تو این سالها همیشه باهاش مهربون بودم وهیچ وقت بهش خیانت نکردم. فرشته دربون میگه: این سه امتیاز! مرد اضافه میکنه: درهمهء عمرم به خدا اعتقاد داشتم و باقی رو هم به راه راست هدایت میکردم. فرشته بازم جواب میده: این هم یک امتیاز! مرد باز ادامه میده: تو شهرمون یه یتیمخونه ساختم و بچه های بی سرپناه رو تو اون جمع کردم. دربون باز میگه: اینم دو امتیاز! مرد دیگه اشک تو چشاش جمع میشه و تو حال گریه میگه: با این وضعیتی که من دارم، هیچوقت نمیتونم به بهشت برم مگه اینکه خدا بهم لطف کنه! فرشته لبخندی میزنه و میگه: بله! تنها راه ورود آدما به بهشت، موهبت الهیه! حالا این لطف شامل حال تو شد و اجازه ورود به بهشت برات صادر شد!
این روزا وقتی عطر ربنا تو کوچه میپیچه، خیلی چیزا داره یاد آوری میشه! این روزه هایی که میگریم ... این سحرهایی که پا میشیم و .... هر چه داریم و نداریم همه از لطفشه... خدایا!... قسمت میدیم به این رمضون که تازه داره جون میگیره... نظر لطفت رو ازمون نگیری! آمین!