امروز غروب برای خرید شیرینی به یه قنادی رفته بودم. جلوی ویترین قنادی چند تا از این بچه های خیابونی مغازه با حسرت می پایدن و خیره خیره ویترین نگاه می کردن....... گاهی هم جلو می اومدن و مشتریای مغازه رو به خرید کیک های رنگین اونجا تشویق می کردند....... دلم گرفت... خیلی.... خیلی.... هم بابت نگاه تلخ کام های منتظر و هم.........
داشتم فکر می کردم این حال و روز خیلی از ماهاست... ما هم مثل اون بچه هایی می مونیم که دم درگاه خدا ایستادیم.... و با حسرت اومدن و رفتن اولیا و دوستای خدا رو می بینیم که چه مشتاقانه و محکم به سوی یار گام بر می دارن و وقتی هم بر می گردن دستاشون پر از برکته و کام هاشون چه شیرینه.
خدایا ...... خدایا...... حسرت نگاه های ما رو می بینی.... دست های خالی ما رو می بینی..... کام ما رو نیز به تکه ای شیرین بنما! آمین!