دوشنبه 87 تیر 31
مسافر کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛
نهال زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستجوی آنی، همینجاست.
مسافر رفت و گفت: یک نهال از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستجو را نخواهد یافت و نشنید که نهال گفت: اما من جستجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید ..... مسافر رفت و کولهاش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست.
مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود. اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری، مرا هم میهمان کن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آنرا از تو گرفت. حالا در کولهات جا برایخدا هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دست های مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید
و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی !
درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم. و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جاده هاست
دوشنبه 87 تیر 31
عالمی را پرسیدند: چرا خداوند دعای ما را مستجاب نمی کند؟
گفت: چون شما دعوت خدا را اجابت نکردید. و این دو آیه را به عنوان شاهد بر زبان جاری نمود.
· وَاللهُ یَدعُوا اِلی دارِالسلامِ
· وَ یَستَجیبُ الَذینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصالِحاتِ
از ابراهیم بن ادهم پرسیدند: چرا دعای ما به اجابت نمی رسد، در حالی که خداوند می فرماید:
اُدعُونی اءَستَجِب لَکُم.
پاسخ داد: چون قلبهایتان مرده است.
سؤ ال شد: چه چیزی قلبها را می میراند؟
گفت : هشت خصلت.
1 - حق خدا را می شناسید، اما برای اداء حق او قیام نمی کنید.
2 - قرآن می خوانید ولی حدود الهی و احکام قرآنی را ترک کرده اید.
3 - می گوئید ما رسول خدا را دوست داریم، ولی به سنت و شیوه زندگی او پایبند نیستید.
4 - می گوئید از مرگ می ترسیم، اما خود را برای مرگ آماده نساخته اید.
5 - خداوند فرمود: شیطان دشمن شماست. پس او را دشمن خود بدانید، ولی از او در انجام معاصی پیروی می کنید.
6 - می گوئید از آتش دوزخ بیم داریم، ولی بدنهایتان را به دست خود و با عمل خویش به آتش می اندازید.
7 - می گوئید بهشت را دوست داریم، ولی برای آن تلاش نمی ورزید.؟
8 - از صبح تا شب، عیوب خودتان را پشت سر می اندازید، و عیوب مردم را در جلو چشمتان قرار می دهید. شما با این اعمال، خداوند را به خشم می آورید. پس چگونه دعایتان را مستجاب نماید؟
سه شنبه 87 تیر 25
هرکس تو را شناخت غم از جان و سر نداشت سر داد و سر ز پای تو یک لحظه بر نداشت
عشق رخت به خرمن عشاق بیقرار افروخت آتشی که خموشی دگر نداشت
داند خدا که شعله عشق تو گر نبود کانون پر شراره هستی شرر نداشت
ای ماه من! زمانه پس از ختم انبیا بهتر ز ذات پاک تو دیگر پسر نداشت
باشد خدا علی و تو را نیز نام اوست باغ حیات، از تو گلی خوبتر نداشت
بالله تجلیات جمال تو گر نبود از جلوه و جمال خدا کس خبر نداشت
تیغ تو گر نبود، شجاعتیتیم بود داد تو گر نبود، عدالت پدر نداشت
در کارگاه خلقت اگر گوهرت نبود نخل تناور بشریت ثمر نداشت
تو شاهکار دستگه آفرینشی عنوان نامه شرف و فضل و بینشی
آغاز عدل از تو و پایان آن به تو بود او تنی که بیتو بر اندام، سر نداشت
یکشنبه 87 تیر 23
انتظار کم کم داره به سر میاد و نزدیک موسم ضیافت عشق می شیم، هر کسی که ته ته های وجودش، لک زده واسهء خلوت کردن با خدا.... اسباب اساسیه سفر به حرم الهی جمع کنه که خوان رحمتش دوباره گسترده شده... بدوین که جا نمونین.... مبارک باشه این ایام......
یه جای که داشتم تو وبلاگا می گشتم فلسفه اعتکاف رو از دید یکی از دوستان وبلاگ نویس به چشمم خورد..... بد نیست شما هم یه نظری بهش بندازین... البته هر جا دستم اومد... ویراسداری کردم... یعنی کلی تو این متن خودمو شریک کردم.
ایشون اینجور گفتن که: اعتکاف در فرهنگ لغت فارسی به معنی گوشه نشینی، ولی در فرهنگ لغت دل من به معنی در آغوش خدا رفتنه. میدونین حتی حروف کلمه ی اعتکاف هم معنی دارن؟
مثلا:
الف: یعنی ایمان ... کسی که معتکف میشه در همون لحظات اول اعتکاف، خدا یه ایمان قلمبه میریزه توی قلبش به طوری که تا آخر اعتکاف اصلا توی فکر شهوت و کارای دنیایی نمیره و همهء کارای او با اخلاص و بی ریا میشه.
ع: یعنی عشق ... به به !!! توی اعتکاف (به خصوص نیمه شب های اون) آدم غرق در دریای بی پایان عشق میشه و چیزی رو جز محبوبش نمی بینه. هق هق ها و ناله های جوونا نشانگر همین عشقه. (به نظر من اعتکاف اوج عشقه).
ت: یعنی تالّف (تالّف به معنی دل کسی رو به دست آوردن و با اون دوست شدن هست). کسی که معتکف میشه دل امام زمان (عج) رو به دست میاره و به راحتی میتونه رابطه ای دوستانه ای با حضرت برقرار کنه. معتکف فاصلهء خودش رو با حضرت ولی عصر (عج)کم میکنه و دنیا و آخرش رو تأمین میکنه. نه تنها با امام عصر(عج) بلکه با همهء معصومین (س) !!!
ک: یعنی کوثر. انگار یه شاخه پر آب از حوض کوثر کشیدن توی اعتکاف که هر چی معتکف هست از اون سیر آب بشن. به خاطر همینه که میگن هر کی از اعتکاف بر میگرده پاکه پاک هست. عین اون روزی که تازه از مادر متولد شده. توی این مورد اصلا شک نکنید که اعتکاف یه ویروس کش بسیار قوی هست و هیچ ویروسی از دست اون نمیتونه فرار کنه! پس اونایی که بار گناهید (خودم رو میگم) قدر اعتکاف رو بدونید!
الف: برای این «الف» هرچی فکر کردم چیزی به نظرم نرسید که یییییهو یادم افتاد به صاحب اعتکاف حضرت امیر (ع)..... کی میتونه پاکباخته تر از این معتکف پیدا کنه؟
چه جانماز پی اعتکاف بردارد چه ذوالفقار به عزم مصاف بردارد
علی حقیقت روز است و هیچ جایز نیست که در مقابل شب انعطاف بردارد
دو سوی این کره هریک قلمروی دارند نشد جدائیشان ائتلاف بردارد
شبیه خواب سحر سطحی است و زود گذر کسی که دست از این اختلاف بردارد
دوباره مثل علی زاده میشود اما اگر دومرتبه کعبه شکاف بردارد
اگر که حرمت مولا نبود ممکن بود خدا زخلق خود امر طواف بردارد
ف: یعنی فکر. توی اعتکاف به دلیل خلوت و تنهایی که وجود داره میشه عقل رو به کار انداخت و فکر و دل رو یکی کرد. یادتون باشه که فکر کردن یکی از بهترین عبادت هاست و آدم با فکر کردن میتونه به درجه های بالایی برسه (هم در دنیا و هم در آخرت). (معتکفها حواسشون باشه که خودشون رو گیر رفیق ها و کارای فرعی نکنن !!!)
امیدوارم... هرکسی قسمتش میشه به این مهمونی بره باقی دوستایی که دلشون میخواد باشن اما جور نشده رو از دعای خیرشون محروم نکنن............ التماس دعا
شنبه 87 تیر 22
پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانهء من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسانها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی! چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است.
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور. یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود.
پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آنگاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و
گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم! بال هایت را کجا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذا شت و جای خالی چیزی را احساس کرد آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست!!!!!
نویسنده: عرفان نظر آهاری