یکشنبه 87 تیر 16
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت: کاش یک غذای حسابی باشد؟ اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همهء حیوانات بدهد.
او به هرکسی که می رسید، می گفت: توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است.
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت: آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلند سرداد و گفت: آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد.! او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه میشود؟
در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود، ببیند. او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده، موش نبود، بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود. همین که زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند.
بعد از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت: برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست. مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر کردند، تب بیمار قطع نشد.
بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد. تا این که یک روز صبح، در حالی که از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند. حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!!!!!
به نظرتون از این قصه چی باید دریافت کنیم؟
یکشنبه 87 تیر 9
پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ...
] در زندگی آنچنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! [
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
جمعه 87 تیر 7
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند. آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند. مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد." در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید. " آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود.
بله شیطان آنجاست که وجود ما از خدا دور می شود تا به شیطان و گناه نزدیکتر شود. مفهوم شیطان را خود ما خلق می کنیم و بستر آن بی خدایی است
سه شنبه 87 تیر 4
در لحظه شادی، پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخصوص اوست و هیچ کس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.
در لحظه سختی، فقط از خداوند کمک بخواه. او بهترین فریادرس است و همیشه با تو و در کنار توست
در لحظه حیرانی و گمراهی، فقط خدا را جست و جو کن. او هدایت گر به سوی نعمت هاست .راه درست را از او بخواه چرا که تنها او از پیدا و نهان باخبر است.
در لحظه آرامش، معبود را مناجات کن. او تنها اجابت کننده دعاهاست. برای همه دعا کن به خصوص برای کسانی که در حقشان بدی کرده ای و همینطور برای کسانی که با تو مشکل دارند و در آخر، برای خواسته های خودت دعا کن، او همه را گوش می دهد.
در لحظه نا امیدی، امیدت به خدا باشد. او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که "این نیز بگذرد."
در لحظه تنهایی، پروردگار را صدا بزن. او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد. همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی. فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایی هاست.
در لحظه نیاز، حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن زیرا "نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت، در حالی که طلب از او اگر برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت." و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.
در لحظه های دردناک، به خداوند اعتماد کن. او بهترین معتمد است و هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.
در لحظه موفقیت، از خدا فزونی ایمان بخواه و بدان که این مرحله نیز پایان راه نیست بلکه آغازی است برای برداشتن گام های بعدی. در هر قدم بر ایمان خود بیفزا.
در لحظه دلشکستگی، دلت را به خدا بده. او بهترین مونس است، همیشه برای تو وقت دارد و هیچ گاه دل تو را نمی شکند.
در لحظه عاشقی، خالق عشق را در نظر داشته باش. باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.
در لحظه نگرانی و دلواپسی، از ذکرش غافل نشو چون "یاد خدا آرام بخش دل هاست ." همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست. پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.
در لحظه پیروزی، از معبود، تواضع و فروتنی طلب کن. از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است.
در لحظه شکست، مطمئن باش خداوند دست تو را گرفته است و نمی گذارد زمین بخوری مگر آن که خودت دست او را رها کنی. هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.
در لحظه ضعف و ناتوانی، از قادر مطلق توانایی بخواه. هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.
در لحظه کار، به خدا تکیه کن. او محکمترین تکیه گاه و پشتیبان است. هر کاری را با نام او شروع کن. بکوش، پشتکار داشته باش، سپس همه چیز را به خدا واگذار کن. کسی که خود حرکت می کند، خداوند به او برکت می دهد.
در لحظه تاریکی، با نور کلامش دلت را روشن کن و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.
در لحظه پریشانی، به خداوند پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.
در لحظه دلتنگی، با معبود خود راز و نیاز کن .او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.
همیشه و در هر حال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان. او قدرت و ظرفیت انجام هر کاری را دارد. توجه ات را از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن. خداوند تو را عاشقانه، بدون هیچ قید و شرطی دوست می دارد و هیچ چیز نمی تواند از شدت این عشق بکاهد. او در لحظه های خواب و بیداری، اضطراب و آرامش، کار و تفریح و خلاصه در هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حالت است. به معبود بیندیش، ایمانت را محکم کن و از او آمرزش بخواه. همه چیز درست می شود...
دوشنبه 87 تیر 3
برعالم سرمازده گرما دادند خورشیدترین،تو را به دنیا دادند
با سجده و سجاده چهل روز گذشت تا عاقبت آن سیب خدا را دادند
مفهوم حقیقی حیاتی بانو با تو به زمین معنی و معنا دادند
تا اینکه به سوی آسمان ها بپریم با نام شما به بالمان پا دادند
با معجزه کنیز چشمان شما هی مرده گرفتند و مسیحا دادند
ای قبله لب های محمد زهرا
سرسبزی طوبای محمد زهرا
توفاطمه هستی وکسی کوثرنیست از رتبه قدسی تو بالاترنیست
تا روز ابد اگر بماند دنیا غیر از تو کسی هم نفس حیدرنیست
ای شان نزول همه آیین ها بی معرفت مهرتوپیغمبر نیست
هر روز بیاید دم در بابایت یعنی احدی از گل من بهترنیست
این واژه به عینیست ببوسد دستت این مهر پدر به ناز یک دخترنیست
یعنی که تویی بانی خلقت زهرا
یعنی که تویی راه سعادت زهرا